Wednesday, February 06, 2008

خانه دوست كجاست؟

بعضي وقتها كه در جستجوي چيزي هستيم، آنقدر درگير جزئيات و پيروي از قوائد و اصول مي‌شويم كه اصل مطلب را فراموش مي‌كنيم و تمام انرژي خودمون رو صرف درك جزئياتي مي‌كنيم كه شايد آنقدر هم كه فكر مي‌كرديم حياتي و ضروري نبوده‌اند. در حقيقت اگر با خودمون كمي صادق باشيم و مسائل رو پيچيده نكنيم خواهيم ديد كه خانة دوست واقعاً در چند قدمي ما قرار داشته و اين خود ما بوديم كه با پيچيده كردن مسئله رسيدن به اون رو تقريباً ناممكن ساخته بوديم

Tuesday, February 05, 2008


Friday, February 01, 2008

گفت و گو

اون: بابا حالمون بهم خورد از بس عكسهاي ماههاي قبل رو تماشا كرديم
من: خبر نداري كه خودم هم ديگه از ديدن وبلاگم حالت تهوع گرفتم
اون: وبلاگت شده مثل خونة خانم هاويشام از بس كه دستي به سر و روش نكشيدي
من : دلم مي‌خواد كه به روز نگهش دارم ولي كمي مشكله
اون: خب چرا عكس جديد پست نمي‌كني
من: گفتم كه سخته
اون: ببينم عكسهات ته كشيده
من : نه
اون: نكنه كامپيوترت خراب شده
من: نه
اون:مشكل انترنت داري
من: نه
اون: كارت زياده يا درسها فشار آورده
من: هيچكدوم
اون: خب پس ديگه چه مرگته
من: مؤدبانش ميشه تنبلي مزمن
خود بخوان حديث مفصل از اين مجمل